از مـی لعل حکایت کن و شیرین دهنان ..
شاه شمشاد قـدان ، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همــه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بـر من ِ درویش انداخت
گفت ای چــشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کـی از سیم و زرت کیسه تهـی خواهد بود
بنده ی من شو و برخــور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نئـی ؛ پست مشو مهــر بورز
تا به خلـوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِـی داری
شادی زهره جبینان خـور و نازک بدنان
پـیر پیمانه کش من که روانـش خوش باد
گفت پـرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مـرد یزدان شو و فارغ گذر از اهـرمنان
با صبا در چمن ِ لاله سحر می گفتم
که شهیدان ِ که اند این همه خونین کفنان ؟
گفت حافظ من و تـو مَحرم این راز نه ایم
از مـی لعل حکایت کن و شیرین دهنان ..
حافظ
[ جمعه 94/4/5 ] [ 4:14 عصر ] [ احمد ترکاشوند ]
[ نظرات () ]